يك برگ از تقويم عمرم را پاره ميكنم
امروز هم گذشت
پس چرا نيامدي؟
غنچه هاي باغ هم ديگر حرفايت را نمي بيند
ميان كوچه هاي تاريك غربت و تنهايي
صداي قدم هايت را ميشنوم اما تو نيستي
قول داده بودي برايم سيب بياوري
سيب سرخ خورشيد
رفتي و خورشيد را هم بردي
و من در اين كوچه هاي تنگ وتاريك سرگردانم و منتظر
و هر روز
برگي از زندگي ام را ورق ميزنم
امروز به پايان دفترم نزديكم.
:: موضوعات مرتبط:
متن های زیبا،
،
:: برچسبها:
انتظار,
|